می گویم:

این روزها بغضی گلویش را فشرده

کال است راز ماجرای کوچه و بغض

اما خدا روز درون کوچه را دید

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ می رسد بغض..

می گویم جای علامت سوال ها را واژه نذر کن

....

می گوید:

نمی دانم ولی می رسد بغض، غم، دستان بسته، نگاه معصوم و نگران مجتبی و مادری جوان و بوی سوختن و دود و مه و غبار

آنقدر که نگذاشت راز مظلومیت خیبر شکن و تنها حامیش بر ملا شود

آنقدر شب شد و شد که قبر مادر را برای همیشه مخفی کرد

آنقدر سوت و کور شد که دیگر حسنین علیهما السلام برای نشکستن سکوت مظلومانه شان مجبور شدند آستین به دهان بگیرند..

سلام بر مادر غریبم

سلام بر تنها حامی امامم

سلام بر عزیز دل پیامبرم

سلام بر حضرت بانو